۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

30 دى سالردوز آزادى


گرامى باد 30 دى سالروز آزادى آخرين دسته زندانيان سياسى از زندانهاى شاه 
روز 30 دى سال 1357 آخرين دسته زندانيان سياسى از زندانها و شكنجه گاههاى رژيم شاه بدست خلق قهرمان ايران آزاد شدند. مسعود رجوى از جمله اين زندانيان آزاد شده بود. وى ساعاتى قبل از آزادى به عنوان نماينده زندانيان سياسى با هزاران تن از مردمى كه جلوى درب زندان قصر براى آزادى آنان لحظه شمارى ميكردند سخن گفت. 

مگر مي‌شود بهار را از آمدن باز داشت ؟ 
روز 4 بهمن ماه 1357 مسعود رجوي براي اولين بار پس از آزاديش از زندان دردانشگاه تهران حضور يافت و طي يك سخنراني در مسجد دانشگاه تهران كه با تجليل از شهيدان راه آزادي آغاز شد، ضمن ارائهٌ گزارش كوتاهي از 14سال مبارزه و جانفشاني مجاهدين در راه انقلاب و مردم، از‌جمله درباره تهديدها و نگرانيهاي مجاهدين پيرامون توطئه‌هاي ارتجاعي و ضد انقلابي سخنان مهمي ايراد كرد. درزير بخشهايي از اين سخنراني از نظرتان مي‌گذرد:
«وقتي ما رفتيم تنها رفتيم، با چشمهاي بسته ما را بردند ، بردستها و پاها چيزي جز زنجير نبود
اما وقتي برگشتيم درآغوش مردممان بوديم و دردستهامان گل بود و برروهامان بوسه آيا مي شد اين لحظات را وصف كرد؟!…
ما درزندان بطور تصادفي توانستيم آن فيلم چند دقيقه اي را كه از دانشگاه همين دانشگاهي كه خودم هم فرزندش هستم، ببينيم، لابد شما هم ديديد خروش را ديديم، فرياد را ديديم، شهدا را به چشم ديديم. آن روز ديگر دانشگاه ،  دانشگاه نبود. شهادتگاه شده بود، زيارتگاه شده بود. آخرشما دراين سالها اين دانشگاه را به معبد و محرابي براي آزادي تبديل كرده بوديد. دانشگاههاي ما يك دم درسياهترين زمانها از خروش باز نايستادند و نمي ايستند، تبلور شرف اين مردم بودند. … 
نه گارد ، نه چماق بدست و نه رگبار نتوانست فرياد دانشگاه را خاموش كند. چرا كه مظهر حيات يك خلق بود. مظهر زندگي يك خلق بود كه حيات چيزي نيست جز عقيده و جهاد ، درود به دانشگاه
به همين دليل هم ما امروز براي زيارت آمديم اينجا  ، تنها دانشگاه نيست، نشانش هم هجوم همه مردم است، روزي كه اينجا باز مي شود عموم خلق ، عموم اقشار و طبقات خلق آن كارگران دليركه تاريخ هيچوقت فراموش نخواهد كردكه درچه روزهاي حساس سرنوشت ايران دردستشان بود، نفتي ها ، برقي ها، و اصولا عموم اقشار و طبقات مردم. هجوم مي آورند و به همين دليل مسئوليت شما زياد است و خيلي هم زياد است. 
به آنهايي كه درزير شكنجه ها خداي خلق را مي طلبيدند خدا و خلق را به ياري مي طلبيدند مي گفتند كدام خلق؟ بمانيد و بپوسيد. اينجا جزيره ثبات است!
ما مي‌گفتيم مگر مي شود بهار را از آمدن بازداشت، مانع روئيدن لاله ها شد، مگر مي شود ملتي را تا به ابد اسيرنگه داشت؟ نه ، مگر مي شود تا ابد خلقي را درزنجير نگه داشت؟ نه ، چرا كه خواست خداست، اراده خداست، اراده خلق است ، سنت تاريخ است ، قانون اجتماع است و لن تجد لسنة الله تبديلا / ولن تجد لسنة الله تحويلا  ميعاد خداست، ميعاد تخلف ناپذير و لا يخلف الميعاد بله سنت خداست، سيره تاريخ است، بشارت همه انبيا پيام آوران ، مصلحين و انقلابيون بزرگ جهان است كه ”خلق پيروز ميشود آينده تابناك است…».

مسعود رجوى درقسمت ديگري از سخنان خود گفت : 
« من نيامدم اينجا كه روند خود به خودي قضايا را فقط ستايش كنم، ما نيامديم كه آنچه را كه هست و فقط هست تأييد كنيم. لختي هم بايد به آن انديشيد كه چه چيز بايد باشد ؟ وچه چيز هم نبايد باشد. آيا ما مي خواهيم نسل ملعوني باشيم؟ نسل نفرين شده اي كه فرصتها را از دست دادند. مسائلشان را اصلي وفرعي نكردند و به فرعيات پرداختند. وي تصور كنيد كه دركشتي طوفان زده اي هستيد كه سوراخ شده و ممكن است غرق شود. و از هرطرف تهديد مي شود و ما نشسته ايم بحث اسكولاستيكي مي كنيم يا بحثهاي خيلي خوبي هم مي كنيم  ولي جايش آنجا نيست. نگذاريد نسل ما نسل نفرين شده اي باشد. 
من و برادرانم نيامديم به اين دانشگاه، به اين شهادتگاه و به اين زيارتگاه كه هرچه را هست ، هرچه را كه خود به خود اتفاق مي افتد، بي عيب بدانيم…
صبرو تحمل و شكيبايي (صبر به معناي انقلابيش) بلند نظري و احساس مسئوليت نخستين وظايف و نخستين ويژگيهاي يك انقلابي يا يك گروه انقلابي است اگر اين را نداريم يا نيست و يا نمي توانيم كسب كنيم بهتر است كه خدا حافظي كنيم. زيرا مرد وزن زبان حالشان اين خواهد بود كه مرا به خير تو اميد نيست شرمرسان. تازه اول كار است هنوز آنقدر زمان هست، هنوز آنقدر نشيب و فراز هست و هنوز آنقدرشكست و پيروزي هست. ما سرنداده بوديم كه بجايش زر بگيريم، مگر جانمان را براي اين داده بوديم كه به جايش جاه بگيريم؟ از جا برنخاسته بوديم، قيام نكرده بوديم كه درجاهاي بهتر و صندليهاي بهتر و مقامات بهتر قعود كنيم. بايد هشيار بود و اين هشياري درقدم اول به مناسبات و روابط ما با يكديگر ارتباط  پيدا مي كند. نفت نبود، سوخت نبود، ما مي شنيديم چه معنويات متعالي دراين جنوب شهر حكمفرما شده بود. فوق همگامي، همراهي ، چقدرستايش آميز بود. … پس با آن روابط توحيدي كه درشهر حكمفرما شده بود، توطئه ها به ثمر نرسيد، قحطي ها به ثمر نرسيد.
روابط ما با هم اگر عاري از بلند نظريهاي انقلابي باشد، اگر مسأله فقط گرفتن ستون اين روزنامه يا آن روزنامه ، گرفتن اين جا يا آنجا و گرفتن اين بلندگو باشد، خودمان بدست خودمان دستاوردهايمان را نابود كرده ايم نگذاريد شهدا ما را نفرين كنند. بنابراين درمورد اين مسأله داخليمان بايد درمقابل تفرقه افكني مقاومت كرد. …
اسلام ما اسلامي نيست كه مبارزه را انحصار يك نيرو يا يك گروه خاص بداند. مگر پيشواي ما نگفت وقتي دين نداريد آزاده باشيد. حرمت كلمه آزادي ، حرمت كلام مبارزه بايد حفظ بشود. ما چنين اسلامي نداريم. مبارزه حق هر انسان است، حق طبيعيش ، حق فطريش و حقي كه با آن زاده شده است. پس بايد به يكديگراحترام بگذاريم، حرمت هم را حفظ كنيم و مانع تفرقه بشويم. تفرقه چيزي نيست جز انعكاس دشمن و عواملش درصفوف ما. اين كمي از حرفهاي دلم و درد دلم بود…».
آقاي مسعود رجوي درقسمت بعدي سخنان خود، گزارشي درباره 14 سال فعاليت و مبارزه سازمان مجاهدين و 7 سال زندان به مردم ايران ارائه داد و ضمن آن با اشاره به تحولات اين دوران و هم چنين ضربه اپورتونيستي وارده به سازمان ،موضعگيري متقابل سازمان طي 12 ماده را به آگاهي عمومي رساند.

خاطراتى از زندان از زبان مسعود - نقل از ماهنامهٌ شورا شمارهٌ1، صفحه2، آبان1363
« بعد از دستگيري و زدن و بستنها و كشتنهاي آن ايام، نخستين محاكمات ما در بيدادگاههاي شاه تمام شد. به خيلي از ما گفتند بايد بنشينيد و تا«ابد»حبس بكشيد و «بپوسيد» و «لاشه» بشويد. در آن شرايط وظيفهٌ ما چه بود؟ اول با تعدادي از برادران نشستيم و به ارزيابي محيط جديدمان (زندان) پرداختيم. 
سوال اصلي اين بود كه مهمترين خصوصيت يا ويژگي اخص زندان چيست و چه قانونمنديهايي رابه دنبال مي آورد؟ جواب اين بود:‌«محدوديت، محدوديت و باز هم محدوديت» 
شايد ازاين سوال و جواب بديهي تعجب كنيد. اما براي اين كه محدوديت جسمي و فيزيكي به محدوديت و كوته بيني فكري وعقيدتي و سياسي منجر نشود و به پوسيدگي نينجامد ما به اين نتيجه رسيديم كه: 
1- زنداني (علي الخصوص زنداني دراز مدت) پيوسته بايد در فكر «فرار» و درهم شكستن زنجيرهاي اسارت خود باشد. 
2-ارتباط مستمر او با محيط اجتماعي و مردميش هر گز و به هيچ بهايي نبايد قطع شود ولذا كسب اخبار و اطلاعات به يك وظيفه محوري تبديل مي شود 
3- بدون كار و برنامه مشخص و زمانبندي شده زندان كشيدن همانا اتلاف  عمر است. 
4- هركس، هر روز، يكبار ولو براي يك دقيقه، بايد در نهانگاه انديشه اش با خود خلوت كند و اقسام «محدوديت»هاي محيط را به خود گوشزد نمايد و آنها را از صميم دل به خاطر خدا وخلق (و لاغير) پذيرا شود والّا كم حوصلگي و كج خلقي و پرخاشگري و كوته بيني ايجاد مي شود و صميميت رخت بر مي بندد. 
بعدها همه اين رهنمودها و به‌خصوص آخرين آنها خيلي به درد ما خورد. مثلا در سلولهاي شكنجه گاه كميته مشترك شهرباني و ساواك. يعني جايي كه متهمين تحت شكنجه اگر سيگاري بودند اغلب يك سيگار را 7-8 نفري مي كشيدند و لذا مهم بود كه پكها طول نكشد و سيگار را هر چه زودتر به نفر بعد رد كنند. يا اگر گاه به لطايف الحيل پمادي براي ماليدن به پاي شكنجه شده ات پيدا مي كردي مهم بود كه هر چه زودتر آن را با 10-20 پاي مجروح و ورم كرده ديگر تقسيم كني. چون آن پاها هم مثل پاي تو، و در خيلي موارد خيلي بيشتر از پاي تو، قرار و آرام نداشتند و ته مانده لوله پماد مي توانست چند دقيقه‌اي سوزش و ذق ذق لاينقطع پا را كمي تسكين دهد. هم چنين در زندان اوين، گاه مي شد كه مسئول صنفي با دو يا سه خيار به يك بند (در آن ايام حدود 100نفر) چيزي به نام «شربت خيار» مي‌نوشاند، يا يك عدد پرتقال را كه في‌المثل در چلهٌ تابستان خانواده‌يي چند عدد آن را براي فرزندش ملاقاتي آورده بود بين افراد يك اتاق در آن ايام بين بيست تا سي‌نفره تقسيم مي‌كرد. پس مهم بود كه زنداني با توجه به همهٌ محدوديتها زنداني به نيم پر پرتقال چندان چشم ندوزد. 
بگذريم كه محدوديتهاي شكنجه گاهها و قتلگاههاي خميني ازهيچ جهت با شكنجه گاهها و قتلگاهها و زندانهاي شاه قابل مقايسه نيست. من خود در اين جا (پاريس) به كرات شهود عيني را ديده ام كه بالاتفاق مي گفتند كه در همان سلولهايي كه در اوين زمان شاه ما را يك تا سه نفره مي انداختند حالا سي چهل نفر پر مي كنند. چند روزه هم آن را پر مي كنند و تازه خيلي از اعداميها قبل از آخرين وداع دو سه حبه قندي را كه ذخيره چند هفته‌يي آنهاست در طبق اخلاص و ضمناً به مثابه شيريني شهادت به سايرين هديه مي كنند». 
لحظات آزادى از زندان از زبان مسعود رجوى  - درگفتگو با ”بوزيد كوزا”، مصاحبه‌گر مجلهٌ آفريقا آسيا 
«...داشتم از لحظات شادي‌آفرين، مي‌گفتم: مثلاً لحظهٌ آزادي از زندان. در لحظات آزادي جمعيت قابل توجهي در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار مي‌دادند و نام مرا فرياد مي‌زدند، من هيچ نمي‌فهميدم. آخر من‌كه كسي غير از يك زنداني سياسي مثل بقيهٌ زندانيان نبودم. مردم از خود بي‌خود شده بودند. رئيس زندان وحشت كرده بود.‌از من خواست به پشت ‌بام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگويم كه همهٌ زندانيان آزاد خواهند شد. من كه مات مانده بودم به پشت ‌بام رفتم و مردم سراپاي مرا گلباران كردند. من علت اين همه تشويق را مي‌پرسيدم و فريادها با شكوه‌تر از قبل اوج مي‌گرفت:‌'زنده‌باد مجاهدين' ومن در آن حال فرياد مي‌زدم: 'زنده‌باد خلق'. وحشت مردم از اين بود كه در گيروداري كه آن‌روزها وجود‌داشت، به نحوي ما را از ميان ببرند». 

پيام مسعود رجوى از قزل قلعه به هموطنانش
مسعود رجوى پس از تيرباران همرزمانش در 30فروردين سال51، از شكنجه‌گاه اوين به قزل‌قلعه منتقل شد و صرفاً در بين راه از طريق يكي از مجاهدان و خبر منعكس شده در روزنامه ها،از اعدام ياران و تبديل حكم اعدام خود به حبس ابد مطلع گرديد. پيام زير كه توسط مسعود مخفيانه از قزل ‌قلعه به بيرون از زندان فرستاده شد، وسيعاً در همان زمان منتشر گرديد.
به‌نام خدا
هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابى، برادران مجاهد 
به‌عنوان يك مجاهد ناچيز و به‌اقتضاي وظيفهٌ انقلابي و انضباط تشكيلاتي، خود را آماده كرده بودم تا ناچيزترين سرمايهٌ خود، يعني جانم را به انقلاب اين خلق بزرگ تقديم كنم، تا پيرو صديقي براي قهرمانان ملي و رزمندگان بزرگواري باشم كه با جانبازي و نثار خون خود ثابت كرده اند كه خلق ما تصميم قطعي را براي نجات خويش گرفته است. تصميمي‌كه بر اساس آن هرخلقي از لحظه‌يي كه مرگ را بر تسليم مرجح مي‌داند، پيروزيش مسلم گشته است. اما منافع ديكتاتوري حاكم مخصوصاً در خارج از ايران مرا فعلاً از اين سعادت جاويدان محروم كرده است و درمقابل، دشمن مرا در مظان اتهام سنگيني قرار داده است. اگرچه اين موضوع مرا به‌ياد اين پيام آسماني مي‌اندازد كه: 
لتسمعن من‌الذين اشركوا اذي كثيرا، يعني از بت ‌پرستان آزار و اذيت فراوان خواهيد ديد. هم‌چنين مضمون اين سخن يكي از انقلابيون كه: براي ما چه حزب و ارتش يا فرد هرچه بيشتر در معرض تهمتهاي نارواي دشمن قرار گيريم، مسأله اين است كه او را بيشتر خشمگين كرده‌ايم. 
ليكن آن‌چه در اين لحظات مهم است تجديد عهد با شهداي به‌خون خفتهٌ خلق است كه در آخرين دم لبهاي تبدارشان را بوسيده و صداي پرطنين قلبشان را كه جز به‌خاطر سعادت و آزادي خلق نتپيده است، شنيده‌ام و متفقاً سوگند خورده‌ايم: تا پيروزي!
'و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون '
به‌زودي ستمگران خواهند ديد كه چگونه آنها را درهم مي‌كوبيم 
3ارديبهشت1351- زندان قزل قلعه 
مسعود رجوى 
كمپين براي آزادي ايران
 كمپين ”براي آزادي ايران” را از كانال تلگرام  دنبال كنيد https://telegram.me/for_free_iran

0 نظرات:

ارسال یک نظر

جستجو

مي خواهم صداى مردم ايران باشم

محبوب ترين

تماس با ما

نام

ایمیل *

پیام *