۱۳۹۴ تیر ۲۶, جمعه

كوروش كبير هم خبر از براندازي حاكمان ظالم امروزي داده است


نميدانم شما منشور كوروش كبير را خوانده ايد يا نه ؟ منظورم ”منشور شوشيانا” است. كوروش فرمانروايي دادگستر بوده است كه امنيت و صلح و آزادي را براي مردم ايران به ارمغان آورد. او در قسمتي از منشور شوشيانا در رابطه با حاكمان ظالم كه مردمشان را در غم و اندوه فرو ميبرند و شادماني را از آنها ميگيرند ، گفته است
هرحكومتي كه شادماني را
از مردمان بگيرد
شكست خواهد خورد
برانداخته خواهد شد
در جاي ديگه ميگه:
ايران عزيز ما بي گزند خواهدماند.
من پايداري مردمانمان را به نيكي مي شناسم.
خوشايند و بي خلل ، شادمان و پُرشكوه باد ميهن ما و مردمان ما
دردا بر حاكماني كه نازايي ونفرت را رقم مي زنند.
دردا بر شهرياراني كه تازيانه و تجاوز را رقم مي زنند
دردا بر كيشباناني كه به مردم دروغ مي گويند.
موقع خواندن منشور شوشيانا وقتي به اين قسمت رسيدم ، با خودم گفتم كه اين زبان حال مردم ميهن ما در اين روزگاران است انگار كه كوروش كبير اين روزها را ميديده است كه حاكمان ظالمي چون آخوندهاي جنايتكار بر ايران حكمراني ميكنند كه نه تنها شادماني را از مردم ميگيرند بلكه روزانه جوانان را زنداني ميكنند، شكنجه ميكنند، چشم در مي آورند ، دست قطع ميكنند ، بر بالاي جراثقالها به دار شقاوت ميكشند و صداي آزاديخواهي مردم ايران را خفه ميكنند، ولي كوروش از آزادي مردم ايران سخن گفته كه آينده مردم ايران پر از شادي و سرور و شادماني خواهد شد، همانطور كه ما هم با اين اميد و آرزو زنده هستيم.
متن كامل منشور شوشيانا را در اينجا مي آورم كه شما هم بخوانيد و از گفته هاي كوروش كبير بهره ببريد.

”منشور شوشيانا”
ميان خويش و قبايل بسيارم
قولنامه علاقه نوشته ام:
پارسيانِ پاكدين و ايلاميانِ آزاد،
مادهاي دانا و پارتيانِ دلير،
به بلخي ها ، سُغدي ها، آريائيان، گنداري ها و سكاها سكونت داده ام
هندي ها ، زرنجي ها ، آشوريان و مصر
و مردمانِ هفت اقليم را آزادي بسيار بخشيده ام
ارمني ها ، تراكيه ، ليبيا و بابل را
به صلح و حوصله فراخوانده ام
مكراني ها ، خوارزميان و اَيوني ها را
دوستانِ خويش دانسته ام.
من كورووش ، پسر ماندانا و كمبوجيه
شهريار شوشيانا
شكوهِ ملتِ خويش را به آسمان رسانده ام.
من ميانِ خويش و قبايل بسيارم
قولنامه علاقه نوشته ام.
گفتم به عدالت و آزادگي زندگي كنيد
همه در امان من اند.
و گفتم من آورندهٌ عدالتِ بي عيبم!
و  گفتم شادماني كنيد
زيرا من دعايتان كرده ام
باشد كه تاهست
بيم و بلا نباشد
درد و فغان و آزردگي نباشد
اندوه و گرسنگي نباشد
وگفتم من گفتم ، امنيت شما ، امنيت من است.
شادماني شما ، شادماني من است
ومن از شما بوده ام، ازشما هستم
من از ميان شما برآمده ام
من كوروشم
مصلح آسمان وزمين كه دوستتان مي دارم
مردماَنِ دُرٍست !
سر انجام كسي خواب مرا خواهد ديد
سرانجام كسي انديشه هاي مرا باز خواهد سرود
ومن نشاني هاي بسياري از پي روزگاران باز نهاده ام
راه ها گشوده
آتش ها افروخته
كارها كرده ، بهره ها رسانده ام.
اين دعاي من است:
كودكانتان شيرين زاد
خوابهاتان خوش
رمه هاتان بسيار
رودهاتان جاري
و جهانتان روشن باد.
پس پيروزگرانِ بُرزاوَند بدانند
شوشيانا آتشگاه آسماني من است.
من آن را به يادگارِ نور و بيناييِ آدمي آفريده ام
شوشيانا سرزمين من است
شبستاني خوش براي خستگانِ زمين
پس دانايان نيز بدانند
دختران فَرخ زادِ سرزمين من زيبايند
بُرنايان سرزمين من برومندند
ومن به فرماندارانِ خويش گفته ام
كه زنان را زيور
و زندگان را بر كت ِ بسيار دهند.
برومندان و بُرنايان را بركتِ بسيار دهند.
و شهريارانِ خردمندِ خويش را گفتم:
زندانِ زمانه ديوان را ويران كنند.
چرا كه اين جهان
گذرگاه گرزه ماران نيست.
دروغ را بر خواهم چيد
ددمنش را به دانايي خواهم رساند
آزادگان را آفرين خواهم گفت
و براي مُردگان
آمرزش بسيار طلب خواهم كرد.
من اولادِ آب و آتش و آدمي ام
رهآوردي جز رهايي ام در سر نيست.
پس به جانب من بياييد
زيرا فرستاده ي روشناييِ آسمان و زمين منم.
ذلالت و دلهره را دَرهَم شكسته ام
خواري و خستگي را دَرهَم شكسته ام
زندان و زبوني را دَرهَم شكسته ام
من همه شما را باخود به بهشت خواهم برد.
پس به جانبِ من بياييد
كتيبه ي من است اين
با كلماتي روشن و سوگندي كه از پروردگار گرفته ام.
آيا دروازه اي از اين دست را
با كليدي آشناتر از اين مي توان گشود؟
كيشبانان و مؤبدان مي گويند
تنها مذهبِ ما
سلوكِ بر آمدگانِ زمين است.
اما من به اين قولِ گول
 قسم نخواهم خورد
زيرا آزاديِ انديشه
آزادي آدمي ست.
من به مُغان خود گفتم
هرگز تزوير نكنيد، دروغ نگوييد، حرام نخوريد
مردمانِ من هرگز بردگانِ شما نخواهندشد
مردمان من شادخوارانِ جهانند
چرا مويه نشين خانه شوند؟
پس اي مردمان
ديگر از وزيدنِ بادهاي بي بنياد نترسيد
من در كنار شما نشسته ام.
اهورا مزدا شادماني را آفريد
اهورا مزدا شادماني را براي مردمان آفريد.
پس باور بياوريد
هرحكومتي  كه شادماني را
از مردمان بگيرد
شكست خواهد خورد
برانداخته خواهد شد.
اهورا مزدا
امنيت و آزادي را آفريد
اهورا مزدا
امنيت و آزادي را براي مردمان آفريد
پس باور بياوريد
هر حكومتي كه به اندوه مردمانش بيفزايد
شكست خواهد خورد.
برانداخته خواهد شدژ
اهورا مزدا
عشق را و عدالت را آفريد
اهورا مزدا عشق و عدالت را
براي مردمان آفريد.
پس باور بياوريد
هرحكومتي كه اين حقيقت را
از مردمان بگيرد
پندارش بي اعتماد
گفتارش بي اعتماد
و كردارش بي اعتماد خواهد شد.
من كورووش هخامنش چنين گفته ام.
من بيم و بلا را برچيده ام
سياهي و ستمگران را برچيده ام
گرگ و گرسنگي را برچيده ام
تازيانه وزندان را برچيده ام.
وخرسندم از چراغي
كه به منزل مردمان روشن است
و خرسندم ه ناني
كه بر سفره ي مردمان فراوان است
وخرسندم از شادماني كودكان
وخرسندم از آرامش ميهنم.
و خرسندم از خداوندي كه مرا آفريد
تا ديگر درد نباشد
دروغ نباشد وهراس نيز.
به پاكي ستاره و به سلوك سپيده دم سوگند
كينه توز خون ريز را روانه ي دوزخ خواهم كرد.
به رؤياي نور و رستاخيز شقايق سوگند.
به كيوان ، به كلمه ، به كوه ، به زيبايي زنان سوگند.
ظالمان زورگو را رونه ي دوزخ خواهم كرد.
به تبسم صبح و به آواز پسين سوگند.
به عدالت ، به علاقه، به آدمي سوگند.
من با هفت پرتو بي پايان
از سايه سارِ سحرگاه خواهم آمد.
و پيمان شكنان را درهم خواهم شكست.
به زُروان و زندگي سوگند.
به كار ، به كِشت ، به پرورنده ي پاكي ها سوگند
به درمان و دَهِش، به باروري ، به بانويِ شادي آورِ آسمان سوگند.
من بهترين راستي ها را براي شما خواهم آورد.
من سربازانم را دوست مي دارم
ومن فرزندانم را دوست مي دارم
ومن به آنان آموخته ام
كه راست گوي و دُرُست كردار برآيند.
ورنه من حكيم و پيشوايشان  نخواهم بود.
و به آنان
گفتم :
بدي مكنيد تا بدي به شما نرسد.
بدانيد كه شفاعت كوروش بي كرانه است
پس مهراسيد مظلومان
زيرا همه در امان منيد.
من هرگز دوستدار ظلمت و اضطراب نبوده ام .
چرا كه بخشندگي باورِ من است.
وآيندگان بدانند
جز بر دشمن لجوج و جز بر مهاجم جبار
شمشير نكشيده ام.
به حاكمان هفت اقليم مي گويم:
بر مظلومان و مردمان
شمشير نكشيد
زيرا روزي بر شما شمشير خواهند كشيد.
بزرگ باشيد
بخشنده باشيد و بي بديل
من هرگز هيچ شكست خورده اي را
تحقير نكرده ام.
من هرگز هيچ اسيري را دشنام نداده ام
هميشه ، هركجا، همگان را گرامي داشته ام
زيرا مدارا مكتب من است.
من هزاره ي بي پايان شفاعتم
و پروردگار
دعاي مرا مستجاب مي كند.
دراين خارزار خزاني
من مزمور شكفتن و دليل حوصله ام
در اين ديار
تا ناله و ناروايي باقي ست
ديده به خواب خوش نخواهم سپرد.
اين ارث و عادت من است.
جز راستي و دُروُستي درآيد
برادر من نيست.
اوكه به نام آزادي مي آيد
بايد آزادي را برقرار كند
ورنه دشمن من است
دشمن من دشمن مردم است و
دشمن مردم دشمن من است.
پس بدانيد كه من
سَرِ متجاوز را به سنگ خواهم زد
سَرِ تازيانه زن را به سنگ خواهم زد.
دروغگو دشمنِ من است
ريا و دو رويي دشمنِ من است
ومن هرگز
به وجدانِ خويش و
وجدانِ جهان دروغ نگفته ام، نمي گويم ، نخواهم گفت،
زيرا دروغگو
دروغگو به دنيا نمي آيد
اما درغگو
درغگو از جهان خواهد رفت.
دليري و دانايي
ثروت بي زاول من است
ومن باهمدلي مردمانم بود
كه كاريزها و رودها روان كرده ام.
سدها ساخته و شهر ها بنا كرده ام.
ومن براي شما
بوي خوش و
خواب آرام و
زندگي زيبا...
براي شما مردمانِ بزرگ آرزو ميكنم.
پس در پي همين پندار دُرُست بود
كه بيابانها را باغستان كرديم.
شوره زاران را به سبزينگي آراستيم
و رؤيِ آزاديِ آدمي را
به هر هفت ستاره رسانديم.
در سرزمين من
هيچ كسي
ديگري را فرودستِ خويش نمي داند
زيرا همگان
خويشاوندانِ من اند.
مُدارا و مُرِوَت
ميراث من است.
مُدارا و مُرِوَت را من از آسمان و زمين آموخته ام.
پس به مردمانم بشارت دادم
ارابه رانِ آزادي بازخواهد آمد
وعدالت را از آسمان به زمين خواهد آورد.
وبه سپاهيان خويش گفتم
چون به شهر ها درآييد
شكست خوردگان را گرامي بداريد و
با مردمان مهرباني كنيد
هر او كه كودكي را هراسان كند
هر او كه دل انساني را بلرزاند
به سختي كيفرش خواهم كرد
زيرا مدارا و مروت
مزمورِ بي زوال من است.
در برابر فرودستان، فروتنم
در مقابلِ ستمگران  ، مقتدر
و رو در رويِ رياكاران ، بي رحم.
هر اوكه از كرده ي نادُرُست خويش
پشيمان شود
شفاعت من ارزاني اش خواهد شد.
هر او كه به بيداري برآيد.
برادرِ من است
و او كه همدل ِ مردمان شود
هرگز پشيمان نخواهد شد.
پس شما را به گذشت، به عشق و به محبت
فرا مي خوانم
سخن مرا بشنويد من كوروش، پسر ماندانا و كمبوجيه
چنين پنداشته
چنين گفته
چنين كرده ام.
تمدن من تاريكي را از جهان خواهد زدود
زيرا من براي رفاه و رهايي آمده ام.
مرا مجلسي از دبيران و دانايان است
مرا مجلسي از پيروان و پاك دينان است
كه ياري  ام مي دهند.
تا قبايل آدمي بي قانون نماند
من شاه شاهانم
خورشيد زادة اَنشان و آسمانِ بلند
كه شادماني را براي شما خواسته ام
كه خوشي ها را براي شما خواسته ام
كه عدالت و آزادي را براي شما خواسته ام.
فراموش نكنيد
اوكه زياني به مردم رساند
راز دار اهريمن است
ومن كيفرش خواهم داد.
اما او كه سلامتِ مردمانِ مرا بخواهد
اولادِ آب و علاقه و خورشيد است.
نيكوكارِ بزرگ منم
پاساري بي همتا منم
من داوريِ ايزدانرا به زمين آورده ام.
پس به پيروان خود گفتم
من هرگز كسي را
به دليل آيين و باورش
به بند نخواهم كشيد
شما نيز بادانايي
به آرايِش اورنگِ خويش برخيزيد
زيرا او كه نمي آموزد، خردمند نيست.
براي خستگان و درماندگان
دعامي كنم
براي نوميدان و ناخوشان دعامي كنم
براي خستگان و درماندگان دعا مي كنم
براي مادران  ، زنان و دلسوزان دعا مي كنم
براي بيماران و بيم زدگان دعا مي كنم
براي نادانَ به زانو درآمده دعا مي كنم
براي پتيارة پشيمان دعا مي كنم
براي نان آوران و آموزگاران دعا مي كنم
براي پيران ومنتظران دعا مي كنم
براي پدران دورمانده از دودمان دعا مي كنم
براي او كه براي ملتم دعا مي كند ، دعا مي كنم
من پيام آورِِ نور و پيشواي پاكانم
من خوب مي دانم كيستم
از كجا آمده ام
چه مي كنم
و راهم كجا و چراغم كدام است.
شما نيز در خويشتن انديشه كنيد
ورنه پيش پايتان روشن نخواهد شد
ورنه دراين جهان
جايگاهي نخواهيد يافت.
مردماني كه به دانايي و دليري نرسند
سرانجام به خيمة بردگان خواهند خزيد
داشته هاي خويش را دريابيد
دانش و دارايي خويش را دريابيد
ورنه به پتيارگان پناه خواهيد بُرد
اوكه خويش را به بدي بيالايد
هرگز شادمان نخواهد زيست.
پس از ديو و دروغ بگريز
از پلشتي و پتيارگي بگريز
از تازيانه و تجاوز بگريز
چرا كه جباران هرگز شادمان نخواهند زيست.
هوشيار باشيد
دراين سفر
هيچ قدمي ساده نخواهد بود.
هيچ دمي بي رنج نخواهد بود.
در دفاع از دردمندان دريغ نكنيد
زلال، عميق و بلند نظر زندگي كنيد
وبه ياد آوريد نياكان شما
مشعل داران دانايي و توانايي بوده اند.
به فهم آب رسيدن و گندم را گرامي داشتن،
اين آيين من است
پس او كه رونده اي را بيازارد
جهان را آزرده است
اوكه درختي را بيفكند
بي اجاق خواهد مرد.
اوكه آب را بيالايد
روان خويش را آلوده كرده است.
درد و خواري نباشد
شكست و حقارت نباشد
عزا و آسيمگي نباشد
اين دعاي من است.
دروغ در بند باشد، نه آدمي
فرومايگي مُرده باشد، نه فهمِ درست.
ستمگر به زانو درآيد ، نه داد آورِ آدمي
خشم در گور خفته باشد  ، نه اهلِ خِرد.
شما را وصيت مي كنم:
رفتار ، به خرد زيبا
زيبا باشيد
زيرا بر اين گيتي بي انتها
هرچيزي كه با خرد آفريده اند، زيباست.
از اندوه و از عزا به دور باد سرزمين من
از پَلَشت و پليدي به دور باد روانِ آدمي
از كراهت و از مرگ به دور باد زندگانيِ زمين
واز گول و ازگزند
ازكژدم و اژدها
از ديو از درنده
به دور با دخان ومانِ آدميان.
تاهست خنده شادي خيزِكودكان خوش باد
تاهست
شهرياريِ بانوان و آوازِ خنياگران خوش باد
تاهست
رمه ها بسيار تر
رودها بسيارتر و
بسيار... بسيار تر باد.
اين وصيت من است
از فرازَاند تا فروشُدِ خورشيد
ازكاهلي بگريزيد
زيرا تن آسايي، سرآغاز تسليم است .
تسليم سر آغاز تاريكي است
و تاريكي ، سرآغاز تباهي ست
واين بايستة سرزمين من وملت من نبوده ، نيست ، نخواهد بود.
اين پيشگويي خيلي به ما مي خورد
پيشاهنگ پاكيزگي
 پاكيزه از خاربنان جهان خواهد گذشت.
 نجات دهنده دانايي، درياچه ها را پر آب خواهد كرد
 مشي و مشيانه را خواهد شست
 و گيتي را روبه آرامش و عدالت خواهد خواند.
پيشاهنگ پاكان از افق آزادي
پديدار خواهد شد
خوشي ها و خردهاي بي كرانه خواهد آورد
او خواهد آمد
وبه فروزه بي زوال آزادي
فرمان زندگي خواهد داد
او خواهد آمد
گره از كار فروبستگان خواهد گشود
او
رهواره بي خلل پروردگار من است
اوكه دودست دانايش
به هيچ خوني آلوده نخواهد شد
او
روشنايي بخش بزرگ من است
گل و نور و كامروايي خواهد آود
وجهان شما را
به شادماني فراخواهد خواند.
وچون او به ميهن خويش باز آيد
گوشه گيران به گفت و گو شوند
وهم بلوغ بهمن و
رستگاري ارديبهشت بسيار شود
شعور شهريورو
آسودگي اسفند بسيار شود
وانديشه به نيكي
و گفتار به نيكي
و كردار به نيكي
نيكا ملت من كه مونس بي تاي من است!
منشور پاسارگاد:
ريواس مرده
ازتشنگي رها خواهد شد
پيك هاي ايزدي به راهند
سروش از ساحت آسمان خواهد آمد
و هزاره اوشيدر، ظهور خواهد كرد
اين يقين من است
اژدها به خواب رود
راستي بسيار شود
و تندرستي به تماشا بيايد
تنها دانايان سخن مر اخواهند شنيد
همه هرزه دري ها را به آب دريها خواهم ريخت
خطاكاران را به خواب ريحان و عطر هوا خواهم شست
رمه ها را روانه ي دشت ها خواهم كرد
وبه آسمان خواهم گفت
مردمان مرا از بركت خويش بي نصيب نكن!
آبهاي بي زبان
آتش هاي پاك
و گيتي در گشايش باد
پس اي مردمان
اگر چراغي از اين خانه بشكنيد
چشم به راه ظلمت باشيد
پس اي اميران
بر مردم اگر ستم روا بداريد
پلشتي پديدار شود
شما پراكنده شويد
شما بميريد
اين سخن من است
مرمان شريك شادماني من اند
محرومشان نخواهم كرد
همه مردمان همدالان من اند
بي بهره نخواهند ماند
اين سخن من است
هيچ حكومتي به جور نمي ماند
هشدارتان مي دهم
ظلمت و تازيانه كه ظفر يابند
باران به سرزمين شما نخواهد باريد
آب ها رو به كاستي نهند
شما پراكنده شويد
و شما بميريد
پس آن عدالت عهد شده را
به نيرنگ نيالاييد
ماه خواهد گرفت
ماه خواهد گرفت
وخورشيد روبه خاموشي خواهدنهاد
اين سخن من است
به آيين راستي در آييد
دانايي به دست آوريد
به يادتان مي آورم
زيباترين منش آدمي
محبت اوست
و بهترين خوبي ها
خرسندي مردمان من است
وبهترين ارمغان آدمي
آزادي ست
ستاره سحري كه ازرد شد به آسمان باز آيد
من اين گيتي و اين گهواره را بسيار آزموده ام
من سرباز مردم خويشم
و خواسته ام تا خوشي ها فروان شوند.
وآزادي و عدالت نيز
من به ياري مردمان خويش آمده ام
چاره ساز بي چراغ نشستگان ...منم
دلسوز خستگان و
رهايي بخش بردگان منم
من تندرستي تمام را براي شما آرزو كرده ام.
پس پيروزي بر پيمان شكنان را
جشن خواهيم گرفت،
چندان كه زندگان در آرامش و
مردگان به آمرزش تمام
من پيام آور رهايي و
راز دار روشنايي ام.

پس اي پروردگار بزرگ
نيايش مرا بشنو
دردهاي ملتم را درياب
خوبي و خرمي نازل كن
شادكامي به بار آور
راستي و دٌرستي ، تندرستي به بار آور
جهان را خشبو كن
و بي خبران را بگو
كورووش براي جهالت و دشمني
براي كينه توزي و كٌشتار نيامده است
من پيام آور رهايي و رازدار روشنايي ام
زنان ميهن من بزرگ و برازنده اند
خان و مان ملت من ،
 شادمان و سترگ است ،
 پدران مان دانا و فرزندانمان دليرند ،
 بدين دليل هرگز شكست نخواهيم خورد،
 بدين دليل هرگز فريفته نخواهيم شد.
جباران تباهند بدانند جهان .... خانه ي من است
و اوكه به ويران كردن اين كاشانه برخيزد
كمرش را خواهم شكست
كيشبانان تباهند بدانند
كه آسوده نخواهند زيست
بد انديشان بدانند
تامن هستم، آزار دهندگان و زور گويان
به آرامش نخواهند رسيد
تامن هستم
زن آزاران  تاريكي پرست
به پندار خويش نخواهند رسيد
زيرا زنان
هستي بخش جهانند
و هستي بخش جهان
عشق را آفريد
و از عشق سرشت آدمي را آفريد
و از آدمي. سرشت آزادي را
جهان آينه آزمون آدمي ست
نبرد نور و تاريكي ابدي ست
نبرد پاكي و پلشتي ابدي ست
نبرد دانايي و جهالت ابدي ست
من روزگاري را به ياد مي آورم
كه شبانه رمه ديگران بودم
روزگاري كه رستگاري بر من ناز شد
روزگاري كه دانايي بر من نازل شد
روزگاري كه من آموختم
گياهان زنده ، همسايگان آدمي اند
و همسايه يكي از خداوندان آدمي ست
من خشنودي جهانرا
از پاكان و ستودگان خواسته ام
من كلمات را
از آفت دشنام و هرزه  دري نجات داده ام
دهان ها را به عطر دعا شٌسته ام
من كشتزارهاي عظيم را از آفت اهريمن نجات داده ام
من شهريار شادماني هاي مردم خويشم
من اين كتيبه را به نوترين خط خداوند نوشته ام
نوشته ام تا قانون بر قبيله آدمي
فرمان براند.
پس پشيمان شدگان و خطاكاران را گفتم
خيال و گفتار و كردار خويش را د رسيحون بشويند
و به مردمان گفتم از گواژه  دوري كنند
و به اميران گفتم
اين جهان ، ستورگاه سمتگران نخواهد بود.
پس به دانايي سوگند
كه فريب افسون كاران را نخواهم خورد
زيرا براي درهم شكستن شرارت و زور آمده ام
جهان مي ميرد و باز از نو زاده مي شود
شب مي ميرد و باز از نو زاده مي شود
نور مي ميرد و باز از نو زاده مي شود
و آدمي ، آرزو ، و آزادي نيز
زنهار... زندگانِ زمين
از مرگ مهراسيد، تنها از بدي و بي باوري بترسيد، تنها از تن آسايي و تسليم بترسيد. تنها خرد ... شفا بخش اولين و شفا بخش آخرين شماست.
تباهي سرانجام در تباهي به تباهي خواهد رسيد
دعاي كوروش با كسي كه پيش گويي كرده كه مي آيد وآزادي را باخود براي ايران مي آورد:
ومن ترابه بي شماري باران باور كرده ام
بيا و خواسته هاي مرا برآر و باور كن
بيا و آرزوهاي ملت مرا برآر و باوركن
بيا و آزادي زنان  را نگهبان باش
بيا وكاستي ها را بشكن و كاهلي ها را بشكن!

واي بر من
اگر دردمندي به ميهنم مويه كند
واي بر من اگر گرسنه اي به ميهنم مرده باشد
واي برمن اگر بي شرفي را حمايت كنم
واي برمن اگر مردمان به آزادي سخن نگويند.
واي برمن اگر بيدادي باشد و من به خواب خوش رفته باشم.
باشد كه تا هست
از خان و مان ملتم
ترانه بر خيزد

بزرگ و بخشنده  وبي بديل باشيد
زيرا من كه پيشواي دانايي ام
چنين خواسته ام
دانايي و دليري
سرمشق من است.
شادماني و شعور سر مشق من است
چون من بينا باشيد
چون من شنوا باشيد
چون من به جهان بنگريد
همه چيزي در اين جهان
خبر از شادماني بي زوال مي دهد.
ادامه دعاي كوروش براي  همانهايي كه خودش پيشگويي كرده كه به ايران مي آيند
پس اي پروردگار دانايي
ستودگان درمان بخش را بازرسان
برادران بينا و خواهران خوبي ها را باز رسان
ياري دهندگان نيك سرشت را باز رسان
باران و آفرين و اميد را باز رسان
راستي ، رسانندگي ، روشنايي را باز رسان.
من كامروايي ملتم را پاس خواهم داشت
تندرستي ميهنم را پاس خواهم داشت
تندرستي ميهنم را پاس خوام داشت
اميد و آزادي را پاس خواهم داشت
وپاكي و پارسايي را پاس خواهم داشت.
باشد كه تاهست
از خان مان ملتم
عطر وترانه بر خيزد
باشد كه تاهست
زنان گرامي ما
گهواره بان دانايي و دليري باشند.
مردمان تندرست
ترانه ، دلنشين
داشتها ، بسيار و
چراغ اين خانه روشن باد.
تنها با عدالت بسيار ،
 به زندگي خواهيم رسيد.
 ورنه نيك بختي خواهد مُرد و
 شادماني و همدلي خواهد مُرد
پس اي اميران و آيندگان
بدانيد كه حكومت بر خاموشان، شرمندگي ست
حكومت بر درماندگان  ، شرمندگي ست
حكومت بر ترس خوردگان، شرمندگي ست
وحكومت بر جلادان نيز!
ومن نمي خواهم شهريار شرمندگي باشم.
زيرا شهرياران شريف
درمان گران و دانايان روزگار خويش اند
ومن شريفم در پرتو محبت مردمان!
و پروردگارمن
سازگاري و صلح عطاخواهد كرد
سلوك درست و جهان به سامان عطا خواهد كرد
خوشي، خوبي ها و خرد عطا خواهد كرد
باران هاي بركت آور خواهد باريد.
پس روبه پروردگار خويش مي پرسم:
كجاست دانايي كه در اين حيات سپنج
به ياري من برخيزد؟
من خواستار سربلندي خويشم
من خواستار سربلندي ملت خويشم
تاهست
خانه ها خوشبو باد
اعتماد آدمي به آدمي بسيار باد
كه راستي و روشنايي
آرزوي من است
كه عدالت عزيز و آزادي مردمان
آرزوي من است.

نيكي بيافرين ، تانيكي هاي تو نيكي بيافريند. محبت كند تا محبت هاي تو محبت بيافريند. همگان را دوست بدار ، تا همگان دوستت بدارند. اين دستور دانا ترين شهريار شماست.
از من بشنو اي بينا، آرام باش و آراسته . خوشبو باش و خاموش، خاموش به وقت درست
پرگويي .... گول است و بلاهت است. گستاخي را به گور بسپار و آرام سخن بگو ، شريف سخن بگو ، شمرده سخن بگو  و به ياد آر كه همه درها و دروازه ها ، با كليد خرد گشوده مي شوند. و به ياد آر كه پيش از تو بر ستمگران چه رفته است. بر شب طلبان چه رفته است و بر شهرياران شقي چه رفته است.
 از خيانت خويش بترسيد. از تنهايي بزرگ بترسيد.
 من شما را به جلال و گذشت ، به روشنايي و به رؤيا وصيت مي كنم .
مردمان ما ، شايسته آرامش و آزادي اند.
مردمان ما ، شايسته شادماني و ترانه اند.
مردمان ما شايسته عدالت و علاقه اند.
دست هيچ دشمني ، به سرزمين ما نخواهد رسيد.
ايران عزيز ما بي گزند خواهدماند.
من پايداري مردمانمان را به نيكي مي شناسم.
خوشايند و بي خلل ، شادمان و پُرشكوه باد ميهن ما و مردمان ما
دردا بر حاكماني كه نازايي ونفرت را رقم مي زنند.
دردا بر شهرياراني كه تازيانه و تجاوز را رقم مي زنند
دردا بر كيشباناني كه به مردم دروغ مي گويند.
دردا بر خِرَد منداني كه از دليري بويي نبرده اند.
دردا بر دليراني كه از خِرَد بويي نبرده اند.
دشتها ، بخشندگي را به ما آموخته اند. دريا ها .... بي كرانه گي را، ومن رودها را دوست دارم ، زيرا دليل بي پايان رفتن اند.
روز قرار بزرگ  فراخواهد رسيد
پارسايي و پيروزي فراخواهد رسيد
خوشي هاي خدا داده فراخواهد رسيد
و آموزگار داناي ما
شهريار شادماني ها فراخواهد رسيد
داد وران  وراست گويان گواه من اند.
روان ستمگر ، به روشنايي نخواهد رسيد
زيرا آيين آدمي ، رو به رازشِ آسمان دارد.
پس دروغ نگوييد، دشمني نكنيد، دانايي را نكُشيد
ورنه گهواره بان رهايي نخواهد آمد
اووف بر ستمگران
اووف بر دروغگويان
اووف بر جباران و بر كشندگان ملت من
كه هرگز به بهشت مينوي نخواهند رسيد.
اي اميران آينده
بدانيد كه شهسواران و شهريا ران مي ميرند
اما ، شادماني ، مردمان هرگز!


0 نظرات:

ارسال یک نظر

جستجو

مي خواهم صداى مردم ايران باشم

محبوب ترين

تماس با ما

نام

ایمیل *

پیام *